براش نامه اومده بود
همه میدونستن سالهاست منتظر نامه اس
نامه رو بهش دادن
نخونده مچالش کرد و بلند خندید که من منتظر هیچی نیستم...
من یه ادم رها و ازادم و غم و غصه هیچی رو ندارم...
همه دور و برشو خالی کردن و تنهاش گذاشتن.فورا نامه رو باز کرد.
نخونده داشت اشک میریخت.
انگاری میدونست چی توش نوشته
توی اون نامه نوشته بود:
سلام...
بیخود منتظر نباش....
من یه زندگی جدید دارم که تو اصلا توش جایی نداری....
5 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/01/29 - 16:47